رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 20 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

هفته ی پر مشغله ی ما

درود... رایان جیگر الهی همیشه سالم باشی مامانی.... هنوز تو شک افتادن تو آب توایم!... این چند وقته خیلی سرمون شلوغ بود ... چون برای تولد سونیا همه اومدن اصفهان و اومدن خونه ی ما هنوز وقت نکردم عکسا رو بریزم رو کام ولی برات میزارمشون هر چند به نظر خودم تولد تو خلاقانه تر بود! آخه تم تولد سونیا هم کفش دوزک بودش! ... بعد تولد هم که همه بودن و غیر از تو آب افتادنت باز رفتیم تله کابین!... چهارشنبه هم که مامانی کنکور ارشد داشت و نخونده رفتش امتحان! ولی مامان =روانه اینا هنوز بودن که شما تنها نباشین! عصرش هم با مامان پروانه اینا رفتیم شهرکرد و خلاصه آخر هفته رو ما رفتیم خونه ی مامان پروانه اینا ! این چند وقت همه از جیغ های تو عاصی بودن و من تازه فه...
26 بهمن 1392

به خیر گذشت...

درود... رایان عسلم آخه تو چرا این قدر شیطونی پسر گلم؟! .... دوشنبه تولد سونیا بود که بعدا عکساشو میزارم برات مامان پروانه اینا و عمه پریسا اینا و عمه شیوا اینا خونمون بودن... دیروز صبح یعنی  22 بهمن بابا داود و بابا جمشید خواستن که تو و کیان رو ببرن بیرون که بازی کنید .... یکی دو ساعت بعد وقت صدای در رو شنیدم اومدم استقبالتون که دیدم تو لخت لای یه پتو که تو ماشین به عنوان زیرانداز نگه میداریم بغل بابا داودی! سکته  کردم! خدامیدونه چه حالی بودم ... قضیه از این بوده که میبرنتون پارک دریاچه و شما هم با دیدن آب اختیار از کف میدی و به قول بابا جمشید چون بی کله ای میری سمت آب و یهو بابایی میبینه که کلا تو آبی! بابایی سریع میزنه به آب و...
23 بهمن 1392

رایانم دلم نیومد که....

درود ... رایان عسلم دلم نیومد! دو روز شیر نخوردی و من هم روحی خیلی ناراحت بودم هم جسمی! پیش خودم گفتم حالا که شیر دارم و هی میریزم میره چرا نباید بدم بخوری؟!! برای همین باز بهت شیر دادم اولش نمیخوردی چون میترسیدی باز فلفلی باشه ولی وقتی خوردی آن چنان آروم شدم که خدا میدونه! ولی دیگه قطعا با برنامه بهت شیر میدم که دقیقه به دقیقه شیر نخوای و غذا هم بخوری! یه تجربه هم این که شروع کنم بهت شیر پاستوریزه بدم چون تو این دو روز که شیر نمیخوردی به هیچ صورتی شیر دیگه ای هم نمیخوردی به خاطر همین هم باز بهت شیر دادم چون بدن نازنینت هنوز به شیر احتیاج داره ... الهی دورت بگردم من جون میدم برات این که چیزی نیست .... ...
21 بهمن 1392

جشنواره برف و یخ به روایت تصویر

درود ... رایان قشنگم میخواستم این پست را با پست بعدی با هم برات بنویسم دیدم مناسب تره که جدا برات یادگاری بزارم! گل مامان هفته ی پیش یعنی 12 بهمن رفتیم جشنواره برف و یخ تو چغاخور! جای همگی خالی.... قرار نبود که بریم برای همین به اون صورت تشکیلات زمستونی همراهمون نبود ولی وقتی فهمیدیم مامان پروانه اینا میخوان برن ما هم راهی شدیم ... جشنواره روز قبلش تموم شده بود ولی آدم برفیا هنوز بودن و ما هم کلی عکس گرفتیم این عکسا یادگار اون روز قشنگن که برات میزارمشون گل مامان ........                 بابایی به قولشون عمل کردن و کل مسیر رو شما رو بغل کردن و مواظبت ...
20 بهمن 1392

عروسی خاله پروانه

درود ... رایان قشنگم ببخش منو که باز دیر کردم آخه این چند وقته خیلی درگیر بودیم ... عروسی و مهمونی و ... حالا همه رو برات تعریف میکنم عشقم:»»» 26 دی پنج شنبه رفتیم خونه آقا جون اینا تا برای عروسی کمکشون باشیم ... از همون اول که رسیدیم شیطونی رو شروع کردی و خودت رو با گل یکی کردی!   بعدش اومدی کمکمون و وقتی من آشپزخونه رو میشستم جارو به دست کمک من میکردی فیلمش هم کاملا مستند موجوده! و خلاصه برای عروسی خاله حسابی کمک کردی! خیلی نگران بودم که نکنه بلایی سر محمدحسین عزیز خاله بیاری ولی یه بار دیگه ثابت کردی چه قدر ماهی!   محمدحسین خاله جیگر خاله عشق خاله قربون تو پسر آروم بشم الهی!...
7 بهمن 1392

عزیز دل خاله خوش اومدی

و اما ساعت 2 بعداز ظهر امروز 10 مهر 91 محمد حسین نازنینم به دنیا اومد طبق اخبار واصله کوچولوی عزیزمون بسی خوشکل و بازیگوش تشریف دارن و نیومده دل همه رو برده جیگر خاله خدا رو شکر خاله ژاله هم خوبه و باهاش که صحبت کردم خیالم کلی راحت شد ... خیلی ناراحتم که هنوز ندیدمش ... امان از این راه!! ولی خودمو میرسونم بهش آخه محمد حسین نور چشمیه خاله سپیده است! الهی که فداش بشم... ... واما این هم عکس خوشگل من محمدحسین جونم که خاله پروانه در کمال خستگی و و با محبت تمام برام میل کرد خاله پروانه دستت درد نکنه ... رایان و محمدحسین خیلی کارا باید برات بکنند دست گلت درد نکنه ... *********محمد حسینم خوش اومدی عزیز دل خاله********** &...
10 مهر 1392

آمادگی برای تولد و اولین مروارید

درود... درود به همه ی دوستای ویلاگی به مامان بابای گلم مشتری های پر و پا قرص وبلاگم و به رایان قشنگم که هر روزش با دیروزش فرق داره... منو ببخش مامانی که چند وقته برات ننوشتم آخه درگیر کارای تولدتم میدونی که آخر هفته تولدته و من حسابی مشغولم .... قربونت بشم الهی که داری یه ساله میشی و خبر بسیار مهم این که دیروز دیدم وقتی بهت غذا میدم قاشق به یه چیزی میخوره و صدا میکنه و بعد با دست امتحان کردم و دیدم بلههههه... یه جوونه ی خوشکل رو لثه ی گل پسرم میدرخشه.... آره گلم بالاخره نگرانی من تموم شد و بالاخره در تقریبا یک سالگی دندون درآوردی .... قربون پسر حسابگرم برم که جشن تولد و جشن دندونیش  یکی شده... مامان جون مبارک باشه فدات شم... این مدت خ...
17 تير 1392

تبریک به خاله ندا

درود... به سلامتی نی نی های خاله ندا دیروز یعنی 17 اردیبهشت به دنیا اومدن تا جایی که خبر دارم خدا رو شکر حال نی نی ها و مامان ندا خوبه و امروز میرن خونه بی صبرانه منتظر دیدنشون هستیم... خاله ندا , عمو وحید هزاران بار مبارک.... ...
18 ارديبهشت 1392

روزهای شیرین کنار پسرم

درود ایشالا که همه خوب و سلامت باشین.... رایان پسر خشکل مامان چه قدر که شیرین شدی تو الهی قربونت بشم خدا رو صدها هزا بار شکر که تو رو به ما داد ... این قد شیطون شدی که نگو و نپرس وروجک کوچولو قربونت بشم چند تا عکس میزارم برات تا ببینی که راستی راستی شیطون شدی: این جا با مامان جون آقاجون توی پارک سرسره سواری میکردی: این جا توی حیاط خونمون با شلنگ بازی میکنی!! با چه مکافاتی بردمت توی خونه میخواستی هنوز توی حیاط چهار دست و پا بری و من میترسیدم که نکنه سرما بخوری!!! این جا هم ماشین لباس شویی روشنه و شما هم مشغول تماشا: و این جا هم سوار اسکیت بورد پرهام شدی و کلی حال کردی! دو سه روز هم هست که علی رغم اینکه عمو دکتر رورور...
10 ارديبهشت 1392